دختر بی همتای من

ا

عسل مامان تو امروز اولین قدم بزرگ رو تو زندگیت برداشتی و اون این بود که آویز بالای نینی لای لایات رو  بدون کمک با دست گرفتی.خودت ک ه کلی ذوق کردی جیغ شادی میکشیدی و ÷ا میکوبیدی.ای کن فدایاو دستهای ت÷ل و خوشگلت برم.ماه منی مامان.امروز تو دقیقا 105 روزه شدی مامان .الهی من فدای اون  چشمای خوشگلت بشم. ...
26 دی 1391

بدون عنوان

عزیزگم .از دیروز دیگه بازی های مفهومی میشه باهات کرد مثل دالی بازی وَسوسو و با هر کدومش کلی ذوق میکنی. دیروز روزه بزرگی برای تو بود برای اولین شب جدا از من توی تخت ÷ارک خوابیدی آخه دیگه ماشالله دخترم بزرگ و مستقل شده.البته هر کاری ک خوابت نبرد و مثل همیشه مامان دلش نیومد و بغلت کرد و لالایی برات خوند و تو بغل مامان خوابت برد اما دیگه باید کم کم عادت کنی خودت بخوابی چون هم ماشالله داری سنگین میشی و مامان ممکنه دیگه نتونه تو رو بغل کنه هم اینکه هر چه زودتر به تختت عادت کنی شب ها راحتتر میخوابی چون رو تخت مامان و بابا جات تنگه و حسابی اذیت میشی گل من. بعد از اون دیروز برای اولین بار بعد از تولدت همراه تو رفتیم گردش و رستوران دلم...
23 دی 1391

بدون عنوان

نازدار مامان سلام. عسل مامان من حداکثر سعیم رو میکنم که این لحظات زیبایت رو که تازه شروع کردی به کشف این دنیای مادی و زمینی برات ثبت کنم برای ما که این لحظات بسیار زیبا و دوست داشتنی مطمئنا برای خودت به مراتب قشنگتر و زیباتر خواهد بود .این که ببینی چطوری خودت رو با این زندگی زمینی وفق دادی چطوری شناختیش چطوری برش غلبه کردی و چطوری رشد کردی.   مامان قندک تو از امروز شروع کردی به گرفتن اشیائ وای که چقدر دلنشینه وقتی روبانی یا عروسکی رو جولوت تکون میدم و تو میگیریش.دلم میخواد از خوشحالی جیغ بکشم.   عسل مامان دیگه حسابی دوست داری باهات بازی کنن .خوابت کم شده و بیشتر سرگم کشف دنیا آنم تو بغل اطرافیان یا بازی و سر...
18 دی 1391

عسسسسسسسسسسسسسل

قند مامان تو دیگه حسابی بزرگ شدی و هر روز یک مهارت جدید یاد میگیری .مامان عاشق رقصش وقتی یکی بغلت میکنه و با آهنگ ریتمیک میرقصه دوست داشتنی ترین خنده هات رو تحویل میدی خصوصا اگه کسی روبروت باشه دست رو بگیره و باهات همراهی کنه اگه این شخص بابایی باشه که تو غش میری و مامان دلش میخواد تو رو بخوره و تموم کنه عسل مامان.   از امروزم دیگه حسابی متوجه جورابی که ÷وشیدی بودی و زل زده بودی به عروسک زنبوری که روی جورابت بود.نفس مامان انگشتات رو می یاوردی بالا و زل میزدی به آقا زنبوره. تازه عاشق بادکنکی که آ ناخنهای خوشگلت رو روش بکشی صدا کنه و تو ذوق کنی و دل مامان...
16 دی 1391

نفسسسسس

عسل مامان عاشقتم. دو روز قبل مامان تو برای برای اولین بار تونستی وقتی تو رو دمر خوابوندیم   سرت رو بالا بیاری وای که چه لحظه قشنگی بود .امروزم که داشتی  گریه میکردی وقتی شیشه شیرت رو دستم گرفتم و بهت گفتم مامان  شیر میخوای و تو با تف کردن ÷ستونکت و آروم شدنت تایید کردی  دیگه  داشتم غش میکردم عزیز مامان تو دیگه حسابی با هامون ارتباط  برقرار  میکنی و منظورت رو بهمون میرسونی آن هم به شیرین ترینپ  روش.2 روز دیگه 3 ماهه میشی و من کاملا بزرگ شدنت رو حس میکنم  عاشقتم مامان  ...
9 دی 1391

بدون عنوان

    سلام عسلی.مامان تو دیگه داری حسابی دلبری میکنی با همه با زبون شیرین خودت حرف میزنی   و از همه میخوای به حرفات گوش بدن در عوض شما هم به حرفهای همه با دقت گوش میدی و خنده های  قشنگت رو تحویلشون میدی.                                                                                                             ...
1 دی 1391
1